مقدمتاً خدمت جناب عالی عارضم که با این وضعیت دیر به دیر نوشتنها و صد البته بد نوشتنهایم، کمی تا قسمتی از عنوان پست خجلم! گر چه که بنا به تعریف شاید وبلاگنویس باشم.
اما بگویم از حرص و طمع
در دنیای ستارگان روشن و خاموشی که در بیان دارم و به فکرشان نیستم، به یکباره کلمهی "هدیه" به چشمم خورد و مانند گرگ هفت روز غذا نخوردهای کلیک کردم و دندان تیز کردم. و گر شما نیز دندان تیز کنید خشنودم، چرا که از هاتف کندن ثواب دارد و هدیه گرفتن روشنی چشم میآورد. پس با خلوص نیت کلیک کنید که همانا رستگاری، از دستان من به کیبورد، به شما نزدیکتر است.
بگویم از آغاز که هر آنچه با من کرد آن آغاز کرد
همان سال اول دانشگاه بود. هر که مرا بدرقه میکرد میگفت حواست باشد عاشق نشوی. من هم یک لبخندی تحویلش میدادم که بگویم نه بابا، بگذار یکی دو سالی بگذرد. اما بُعد هیجانی وجود من این حرفها حالیاش نبود و خب "خیر در همان چیزی است که رخ داده".
چه ربطی دارد پرواز شاپرک به بلاگ؟!
انبوه حرف و احساسات انباشت شدهی یک ذهن پریشان یا باید به خلشدگی منجر شود، و یا به پیدا کردن گوش. من که از همان اول تکلیفم با خودم مشخص بود، راهی برای خلشدگی بیشتر من وجود نداشت، پس بنابراین نوشتم و نوشتم. نوشتههایی که بقایایش حتی در آرشیو اینترنت هم نیست. اما نوشتن در دفترچهای که نمیتوانست با من حرف بزند مرا خسته کرد. و این شد که بلاگهای ایرانی را درنوردیدم و با اسامی زیادی نوشتم.
رسیدم به آنچه باید میرسیدم؟
تلاش برای شناخت از خودی که نمیشناسم منجر به آزادنویسی یا شاید هردمبیلنویسی و تخلیه ذهنی شد. چیزی که شاید به آن نرسیدم، که صدالبته در تلاشم. اما چیزهای دیگری هم بود. دوست! دو گونه از دوستهای آدم را میشناسم. یکی دوست نزدیک است، یکی دوست دور. دوست دور طول میکشد تا نزدیک شود، باید یک اعتماد اولیه شکل بگیرد که بعدش تمام هر آنچه که روی مغزت پیادهروی میکند را با او در میان بگذاری و بشود دوست نزدیک. اما دوستان وبلاگی در قدم اول دوست نزدیک به حساب میآیند. چرا؟ چون هر آن چه بر روی مغزت پیادهروی میکند را میتوانی با آنها در میان بگذاری بی آن که ترس یا اضطرابی باشد.
کدام پست را از همه بیشتر دوست دارم؟
کپی برابر اصل را بیش از همهی پستهایم دوست دارم. فکر میکنم فقط این پست است که آزاد را تعریف میکند. هنوز هم پلههای زندگیام را میخواهم طوری بچینم که همان آزاد شوم.
بنویس از هر آنچه در دلت میگذرد
اضافه شدن دوستان جدید و بهرهبردن از اجتماع گرم بلاگرها اگر وسوسهای در دلتان افکند بنویسید و ستارهای به ستارههای بیان اضافه کنید.
و اما هدیه
هدیه؟! من نگفتم که، هاتف گفته. باشه باشه، قبول. منم هستم. خب چی هدیه بدم من؟ (در حال تفکر) فک کنم به همون هاتف کمک کنم بهتره. به هر حال منم یه دستی تو فوتوشاپ دارم.
پینوشت: اگر کوتاه شد ببخشید.
درباره این سایت