خیال می‌کنم که فرداصبح با صبح بخیر تو بیدار می‌شوم، یا وقتی که از سر کار برگشتم، یک خسته نباشید و آغوش میهمان تو هستم.

خیال می‌کنم روبروی تلویزیون و بر روی کاناپه‌ی خانه‌مان خوابت برده است و من تا وقتی بیدار می‌شوی به خطوط چهره‌ات خیره می‌شوم، و شاید همان‌جا خوابم ببرد.

خیال می‌کنم در خانه، خودت را قایم کرده‌ای تا تولد بیست و هشت سالگی مرا با جیغ و فریاد تبریک بگویی و مرا غافل‌گیر کنی و من تو را به رستورانی که در خیالمان با هم آشنا شده‌ایم ببرم.

خیال می‌کنم روزی یک شاعر شده‌ام، و غزل‌های عاشقانه‌‌ام را به دست مردی می‌بینم که به جای من، مرد خیال‌های من شده‌است و بیت به بیت عشق مرا در جریان خون تو می‌خواند و با صبح به خیر و بوسه‌ی تو بیدار می‌شود.

خیال می‌کنم که تمام آدم‌های زمین دریا هستند، و عشق من به تو همانند عصای موسی، می‌زند بر دل این جمعیت و راهی باز می‌کند که یک سمتش من باشم، و یک سمت دیگرش تو، طول این دریای شکافته را یک نفس به سمت تو بدوم و پس از سال‌ها جدایی، به تو برسم.

خیال می‌کنم پیرپسری سپیدمو شده‌ام و کنار دریایی قدم می‌زنم که روزی خیال می‌کردم عشق من به تو باید همان عصای موسی می‌شد تا آن‌را می‌شکافت و آن همه خیال را به واقعیت تبدیل می‌کرد.

پی‌نوشت: تماماً خیال است، به همین سوی چراغ قسم!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Paula سما دانلود بیست انشا حرف آخر : مشاور موسسه و محصولات حرف آخر رزمیکاران رفسنجان حرفای من با خودم بود...هست...نیست GAME NET BEST بهداشت و سلامت